لیبرال دموکراسی چگونه سنجش می شود؟

لیبرال دموکراسی چگونه سنجش می شود؟

 

مقاله حاضر، عکس آنچه فوکویاما پنداشته است درصدد است تا تناقض درونی این نظام را اثبات کرده و مشکلات نظری و عملی این نظریه را در مورد دو اصل دو قلوی آزادی و برابری ملموس سازد و نشان دهد که چگونه دموکراسی به سود لیبرالیسم و عدالت به نفع آزادی فروکاسته شده اند و چگونه عدالت، به سبب ناکفایتمندی لیبرال دموکراسی در تببین حقوق، بی بهره از معیار و مبنایی برای توجیه خود، هماره، از ناحیه سنت غالب لیبرالیسم و فردگرایان اتمی، زیر بمباران بی مهری و انکار قرار داشته است.

مقدمه

هر چند شایسته آن است که در آغاز دموکراسی لیبرال با مؤلفه های خود به دقت مورد تعریف قرار گیرد آن گاه در مرحله بعد  نقاط قوت و مثبتی که برای آن گفته شده یا می تواند گفته شود مورد بررسی قرارگیرد و سپس در مرحله سوم به نقد و انتقاد پرداخته شود، اما در اینجا کار مستقیماً از مرحله سوم آغاز گشته است که این امر شاید و بلکه قطعاً عیب و ایراد موجهی را متوجه یک کار پژوهشی می نماید، اما با وجود این واقعیت یک علت مهم ورود مستقیم به مرحله سوم این است که در دنیای مدرن دموکراسی لیبرال یک بینش و ارزش قطعی تلقی شده و چنانکه می دانیم حتی پایان تاریخ قلمداد گشته است. لیبرال دموکراسی چونان طرحی بی بدیل و ارزشی انکارناپذیر و برخاسته از مؤلفه های قطعی مدرنیسم آنچنان ترویج و تعریف می شود که گویی واقعاً یگانه راهی بی بدیل و نقطه پایان فلسفه سیاسی بشر است. در چنین اوضاع و احوالی که تمام دنیای غرب با همه امکانات خود در دهه های متوالی بیشترین سعی خود را در دو مرحله اول و دوم انجام داده است. شاید بهتر آن باشد که ما به عنوان کسی که در جستجوی یک نظام سیاسی قابل دفاع است کارا را مستقیماً از مرحله سوم آغاز نماییم. نکته دیگر اینکه در اینجا عامدانه نقل از متکفران غربی پر رنگ تر از تحلیل شخصی است زیرا به نظر می رسد برای نقد تفکر غیر بومی در وهله نخست مراجعه به آراء و انتقادات آنان که در جغرافیای آن تفکر می زیسته اند بهتر از طرح و نقد برآمده از اقلیم دیگران باشد.

چرا لیبرالیسم دموکراتیزه شد؟

نظریه لیبرال دموکراسی از لیبرالیسم به عنوان محتوا و دموکراسی به مثابه روش یا ارزش تألیف یافته است. بواقع می توان لیبرالیسم را ایدئولوژی مدرنیسم تلقی نمود که هدفش آزادی فردی در جامعه یا رفع مداخله اجباری دیگران و بالاتر از همه مداخله دولت، در حوزه فردی ) coercive به معنای تهیه نقشه ای ایدئولوژیکی از تحولات عمده ای « ( است. به تفسیر برخی بحث درباره لیبرالیسم نگاه کن به دانشنامه سیاسی ص ( ». است که از سده ی هفدهم در بریتانیا و جاهای دیگر رخ داده است 285 - 280 ،فرهنگ واژه ها ص 455 - 452 و ایدئولوژی های مدرن سیاسی ص 48 - 44 ( اما از آنجا که خصلت دموکراتیک نظریه، مقتضی آن است که فرآیند تصمیم سازی به طور جمعی و با مشارکت آحاد جامعه صورت پذیرد، این پرسش بوجود می آید که آیا لیبرالیسم و دموکراسی میتوانند کنار هم و همزیست گردند؟ در حالی که لیبرالیسم بر فرد و آزادی او از دیگران تکیه کرده و دموکراسی بر جمع و اهمیت آن پای فشرده است؟ به عبارت دیگر آیا نظریه لیبرال دموکراسی از انجام و سازگاری درونی برخوردار هست؟ مقاله حاضر به این بحث خواهد پرداخت. در اینجا پرسش دیگری به ذهن می رسد که قطع نظر از سازگاری درونی یا عدم آن، چرا لیبرالیسم درصدد همزیستی با دموکراسی برآمده است؟ و به عبارت دیگر چرا لیبرالیسم خواسته است دموکراتیزه گردد؟ بدون شک  برالیسم گرچه در شورش خود بر ضد خودکامگی و استبداد حکام سیاسی و کلیسا و نیز فروپاشی نظام فئودالی توفیق یافت، اما از طرف دیگر در پی سیاستهای دولتهای جدید و آزادی سرمایه و بازار آزاد اقتصادی، طبقه متوسط موسوم به بورژاها  bourgeoisبورژوازی پرچمدار لیبرالیسم به شمار می آید و انقلاب هایی که زیر نفوذ آن انجام شده، بویژه انقلاب فرانسه، به امتیازهای ناشی از تبار پایان داده و بر فرد و حقوق فرد تکیه کرده است. اما از نظر فرهنگی، نویسندگان از مولیر تا بالزاک، بورژوازی را نمودگار آزمندی و پستی طبع شمرده اند و برای آن جز پول پرستی انگیزه ای نمی شناسند. بورژوازی از نظر اهل فرهنگ و هنر، طبقه ای ست که همه چیز، از جمله فرهنگ را به شی و کالا تبدیل می کند. )دانشنامه سیاسی( بر اقتصاد سیطره یافتند. سوجودیی بی اندازه ی افراد همراه با پیامدهای انقلاب صنعتی، آثار شومی از حیث نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی به بار آورد که مهمترین آن بوجود آمدن توده ی انبوه کارگران محروم و تهیدست در کارخانه های جدید بود. فشار نیروهای جدید اجتماعی لیبرالها را وادار ساخت تا در لیبرالیسم افراطی بازنگرند و حدودی از دخالت و نظارت دولت را برای فراهم کردن سود همگان بپذیرند.

لیبرال ها که در میانه قرن نوزدهم حتی با تنظیم قانون کار مخالفت می کردند، پس از آن به ناچار تحت فشارهای یادشده بسیاری از آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، انتشارات مروارید، تهران، چاپ پنجم  ». (مقررات نظارت دولت را پذیرفتند 1378 . صص 284 -283   ) بنابراین می توان گفت لیبرالیسم که به لحاظ ماهیت خود با دموکراسی منافات داشت در اثر بازخورد افراطی گری های خود الحاق حق « : در طبقات محروم، با وجود مقاومت های اولیه، ناگریز از حرکت به سوی دموکراسی شد. سی بی مک فرسن می گوید رأی دموکراتیک به نظام لیبرالیسم زمانی صورت گرفت که طبقه کارگر که خود محصول جامعه ی سرمایه داری مبتنی بر بازار بود به چنان قدرتی رسید که توانست وارد صحنه ی رقابت شود، چنان قدرتی که در نتیجه آن توانست وجود خود را به عنوان وزنه ای مک فرسن، سی.بی.جهان حقیقی دموکراسی، ترجمه مجید مددی، نشر ( ». در فرآیند رقابت آمیز جامعه مبتنی بر بازار تحمیل کند البرز، چاپ اول، تهران 1369 .صص 68 - 67این درست است که دولت لیبرال_ دموکراتیک « : (او در قسمت دیگری می نویسد خدمات برنامه ریزی و نظارت فراوانی ایجاد کرده است که دولت های لیبرال قرن نوزدهم یعنی دولت های لیبرال پیش از دموکراسی نکرده بودند، ولی حتی اگر دولت های لیبرال، دموکراتیک هم نشده بودند باز ملزم به این خدمات بودند. به یک دلیل، و آن این که اقتصاد سرمایه داری نیازمند پاره ای مقررات و نظارت بود که آن را بر پایه ای هموار و استوار نگه دارد و این به جهت همان،صص ( ». دلایل فنی_ اقتصادی است و هیچ ارتباطی به حق رأی دموکراتیک ندارد 21 - 20 (اکنون مناسب است در خصوص رابطه لیبرالیسم و کاپیتالیسم) سرمایه سالاری (به تفصیل بیشتری تأمل نماییم.

همبستگی لیبرالیسم و کاپیتالیسم

لیبرالیسم که در آغاز برای رهایی از استبداد کلیسا و حکومت مطلقه سلطنتی و استبداد فئودالی مبارزه می کرد، خود به تدریج سبب سیطره ی طبقه متوسطه یا بورژوازی) bourgeoisie (بر اهرم های اقتصادی گشت. بنابراین حتی اگر رابطه منطقی میان لیبرالیسم و برخی از نویسندگان، لیبرالیسم را، به عنوان :«سرمایه داری مقبول نیفتد. همبستگی تاریخی آن دو قابل انکار نیست. بشیریه می نویسد نظریه حکومت محدود و معطوف به آزادی فردی، با نظام بازار آزاد و اقتصاد سرمایه داری بازاری همبسته می دانند. این همبستگی هرچند از لحاظ تاریخی واقعیت داشته باشد. اما منطقاً ضروری نیست. لیبرالیسم خواهان تأمین و رعایت حقوق برابر برای همه ی شهروندان قطع نظر از مذهب، قومیت، نژاد، طبقه، جنسیت و غیره بوده است. همگان در برابر قانون برابرند. حقوق اساسی شهروندان از دیدگاه لیبرالیسم عبارت اند از: آزادی عقیده و اندیشه، آزادی در بیان، آزادی اجتماع، آزادی یا حق مالکیت، آزادی بشیریه، حسین، درس های دموکراسی برای همه، موسسه ( .» مشارکت در حیات سیاسی اعم از رأی دادن و کسب منصب و غیره پژوهشی نگاه معاصر، تهران، چاپ اول، 1380 ص 21 ( اما به نظر می رسد این هماهنگی و همبستگی تاریخی میان لیبرالیسم و سرمایه داری نمی تواند به لحاظ منطقی با ماهیت لیبرالیسم بی ارتباط باشد زیرا لیبرالیسم که همواره آزادی را ستایش می کند، چه در مقام نظریه و چه در مقام عمل ابراز لازم را برای استفاده از آن به طور برابر فراهم نمی سازد.این مقاله با یکی از فصول آینده خود )رک، عنوان آزادی، همین مقاله( تبیین می سازد که آزادی و عدالت نه تنها تنافی و تعارض ندارند، بلکه یکی از ضمانت های اعمال و اجرای آزادی، اصل برابری و عدالت است. به صرف تکیه بر آزادی، بویژه در گونه منفی آن به معنای رهاسازی از اجبار و مداخله دیگران، نمی توان آزادی را برای آحاد مردم فراهم ساخت. لیبرالیسم که به طور غالب بر آزادی منفی تکیه کرده است به صرف تأکید بر این اشعار، نمی تواند موجبات بهره مندی شهروندان را از آزادی فراهم سازد. این مطلب در موضع خود تبیین بیشتری خواهد یافت.افزون بر این، با نگاهی نه چندان ژرف به ماهیت لیبرالیسم می توان مشخص نمود که از میان مبانی و مؤلفه های لیبرالیسم شاید هیچ یک بمانند مؤلفه فردگرایی individualism سبب آن همبستگی تاریخی میان کاپیتالیسم و لیبرالیسم نشده باشد، بویژه که فردگرایی در بسیاری از موارد به افراط و غلظت بیشتری نیز مورد تأکید بوده است، تا آنجا که برخی آن را با عنوان آراسته و پرداخته اند و حتی آین رند، آیرو هربرت، وردث دانیس تورپ و بسیاری از مریدان افراطی هربرت » فضیلت خودخواهی « اسپنسر در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با فردگرایی، با گام های لرزان، به آستانه آنارشیسم رسیده اند. )وینسنت، اندرو، ایدئولوژی های مدرن سیاسی،ترجمه مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس تهران، چاپ اول 1378 .ص 56 ( هرچند قصد از میان بردن قدرت دولت را از اساس نداشته اند. به نظر آین رند زندگی خردمندانه این است که هرفرد از خودخواهی ناب خود پیروی کند، از نظر او هدف انسان درزندگی باید از این » جامعه « تحقق بخشیدن به امیال خویش باشد. و اگر بخواهد خود را قربانی دیگران سازد آن هم برای موجودی توهمی به نام مطرح کرده بود. او خودخواهی را یگانه بنیاد » فضیلت خودخواهی « هدف منحرف شده است. زند این ایده را در مسلکی به نام اخلاق شمرده و زندگی عاقلانه را فقط مبتنی بر منافع شخصی و خودپرستی دانسته و به نظر او سرمایه داری یگانه نظامی است که امکان این گونه زندگی را به حد اکثر فراهم می سازد) همان، صص 57 - 56 (ایندرو وینسنت در تبیین دسته ای از انتقادها می نویسد: لیبرال ها آزادی کسانی را می ستایند که نمی توانند از آن استفاده کنند.لیبرال هابا واژه های پرآب و تاب از اهمیت مالیکت سخن« می گویند، اما در نهایت از طریق نهادهای اقتصادی و بازارهای خود، این را برای ملیونها نفر انکار می کنند. لیبرالیسم )که فقر را خطای خود فرد دانسته است (نمی بیند که مالکیت نابرابر) و ناعادلانه می تواند به قدرت نابرابر بیانجامد و بنابراین به روابط متقابل همان ص) انسانی آسیب برساند 81 (می بینیم که ارتباط و همبستگی لیبرالیسم و کاپیتالیسم فقط یک رویداد تاریخی نیست بلکه این همبستگی ریشه و علت مبنایی و ذاتی دارد. آنچه گفته شد از جمله مطالبی است که کل سنت لیبرالیسم را پوشش می دهد، اگرچه معدود نویسندگان و متفکرانی که از قرن نوزدهم به نوعی فردگرایی اجتماعی گرایش یافته اند کمتر در معرض و لبه تیز این نوع انتقادها قرار می گیرند. البته چنین تفاوت هایی بیشتر مربوط به مقام نظر و اندیشه است و آنچه در عمل گذشته و می گذرد، به شهادت واقع، انباشت ثروت و نابرابری و شکاف های حیرت آور طبقاتی است.بدینسان شاید بتوان گفت لیبرالیسم اقتصادی حتی با لیبرالیسم سیاسی نیز در تقابل و تغایر می افتد، چرا که از آزادی های اقتصادی محرومیت اکثر انسان ها از آزادی لازم آمده است. در فصل مربوط به آزادی یکبار دیگر به این نقطه بازگشته ایم.

نظرات شما

مقالات مشابه